Saturday, January 21, 2006

پیغام ماهی ها

رفته بودم سر حوض تا ببينم شايد، عكس تنهايي خود را در آب آب در حوض نبود ماهيان مي گفتند (( هيچ تقصير درختان نيست ظهر دم كرده تابستان بود پسر روشن آب، لب پاشويه نشست و عقاب خورشيد، آمد او را به هوام برد كه برد *** به درك راه نبرديم به اكسيژن آب برق از پولك ما رفت كه رفت ولي آن نور درشت عكس آن ميخك قرمز در آب كه اگر باد مي آمد دل او، پشت چين هاي تغافل مي زد چشم ما بود روزني بود به اقرار بهشت *** تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت كن و بگو ماهي ها، حوضشان بي آب است *** باد مي رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم
سهراب سپهری

2 Comments:

At 12:39 AM, January 21, 2006, Anonymous Anonymous said...

معلم پای تخته داد می‌زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد
پنهان بود
ولی آخر کلاسی‌ها
لواشک بین هم تقسیم می‌کردند
آن یکی در گوشه‌ای
دیگر جوانان ورق میزد
دلم می‌سوخت
به حال او که بی‌خود های و هوی می‌کرد
و با آن شور و اشتیاق
تساوی را نشان می‌داد
و با خطی خوانا بر روی تخته
کز ظلمت چو قلب ظالمان و چیره
زندانیان تاریک و غمگین بود
تساوی را نوشت و بانگ بر آورد :
که یک با یک برابر است.
از میان جمع شاگردان
یک نفر بپا خواست
همیشه یک نفر باید بپا خیزد
به آرامی سخن سر داد:
این تساوی اشتباهی فاحش محض است.
نگاه بچه‌ها ناگه به یک سو خیره گشت
معلم مات بر جای ماند
و او پرسید
اگر یک نفر انسان واحد یک بود
باز هم یک با یکی دیگر برابر بود؟
سکوت موحشی بود و سئوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد
آری باز هم یک با یکی دیگر برابر بود
و او پوزخندی زد و گفت
اگر یک نفر انسان واحد یک بود.
آن که زور داشت بالا بود؟
و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد از زر
پست‌تر می‌بود؟
اگر یک نفر انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می‌شد
حال می‌پرسم
یک اگر با یک برابر بود
نان و مال موفت‌خوران
از کجا آماده می‌گردید؟
یا چه کسی دیوار چین را بنا می‌کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
یا که پشتی زیر بار فقر خم می‌شد
یا که زیر ضربه شلاق له می‌شد
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کسی آدمیان را به قفس می‌کرد؟
معلم ناله‌آسا :
بچه‌ها در جزوه‌های خود بنویسید که
یک با یک برابر نیست

(خسرو گلسرخی)

 
At 10:15 PM, January 24, 2006, Anonymous Anonymous said...

ما زنده بر آنيم که آرام نگيريم موجيم که آسودگي ما عدم ماست من معتقدم هر چه درباره انسان گفته اند ،فلسفه و شعر است و آنچه حقيقت دارد جز اين نيست که انسان تنها آزادي است و شرافت و آگاهي و اينها چيزهايي نيست که بتوان فدا کرد. حتي در راه خدا.

 

Post a Comment

<< Home