دوستی
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سر سبز
چار فصلش همه آراستگی ست
من چه میدانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلب ها ، ز آهن و سنگ
قلب ها ، بی خبر از عاطفه اند
3 Comments:
يادم هست يادت نيست روز پاييزي ميلاد تو در يادم هست روز خاکستري سرد سفر يادت نيست ناله ي ناخوش از شاخه جدا ماندن من در شب آخر پرواز خطر يادت نيست تلخي فاصله ها نيز به يادت ماندم نيزه بر باد نشستس رو سپر يادت نيست عطش خشک تو بر ريگ بيابان ماسيد کوزه اي دادمت اي تشنه مگر يادت نيست تو که خود سوزي هر شب پره را مي داني باورم نيست که مرگ بالو پر يادت نيست خواب روزانه اگر در خور تعبير نبود پس چرا گشت شبانه در به در يادت نيست من به خط و خبري از تو قناعت کردم قاصدک
انگار روزی دیگر فرا رسیده است.
اگر چشم هایت گشوده شده اند
و اگر می توانی صادقانه
لبخند بزنی؛
بدان که خداوند ........
هنوز عاشق توست!!!
غروب
چو ماه از كام ظلمت ها دميدي
جهاني عشق در من آفريدي
دريغ ا با غروب نابهنگام
مرا در كام ظلمت ها كشيدي
Post a Comment
<< Home